گزارش صعود

گزارش گشایش مسیر "مادر" در دیواره شمالی علم کوه+ کروکی مسیر

 

 

"علم‌کوه" قله‎ای با ارتفاع ۴۸۵۰ متر در منطقه‎ی تخت سلیمان در استان مازندران واقع شده‌ است. علم کوه پس از دماوند دومین قلهٔ مرتفع ایران به‌شمار می‌رود. بیشتر شهرت این قله به خاطر دیواره‌ای‎ست که در دامنه شمالی آن واقع است و دارای فنّی‌ترین و سخت‌ترین مسیرهای سنگ‌نوردی و دیواره‌نوردی در ایران است. و هر ساله خصوصا در فصل تابستان میزبان خیل سنگ‎نوردان از اقصی نقاط ایران و حهان استو به واقع رویای هر سنگ‎نورد فنی کار صعود به این دیواره است. سالجاری تیمی متشکل از "فرشاد میجوجی" و "پژمان زعفری" در تلاشی سخت و ستودنی موفق به گشایش مسیری نو  به نام " مادر" در این دیواره زیبا شدند. فرشاد میجوجی این گزارش خواندنی را به قلم خودش  برای کوه‎نامه ارسال کرد؛ تا علاقه‎مندان بهره برداری کنند.

 

 

چهارشنبه 10 مرداد 97

ساعت 8 شب پژمان بعد از پشت سر گذاشتن داستان های گوناگون از قبیل خرابی اتومبیل و سوختن دست و صورت بر اثر ریختن آب داغ رادیاتور به قزوین رسید که بعد از پانسمان و تجویز داروی مناسب خیالمان از بابت سلامت نصبی او راحت شد شب را در قزوین ماندیم تا فردا صبح بعد از جمع آوری وسایل به سمت مرزن آباد و سپس قرارگاه ونداربن حرکت کنیم.

پنج شنبه 11 مرداد 97

ساعت 6 صبح بیدار شدیم و بعد از جمع آوری وسایل فنی و کمپینگ و بستن آنها بر روی سقف اتومبیل آماده حرکت به سمت مرزن آباد شدیم حدود ساعت 9 بود که از قزوین خارج شدیم و در ساعت 8 شب بعد از پشت سر گذاشتن ترافیک سنگین جاده چالوس و خرید مواد غذایی در کلاردشت به قرارگاه کوهنوردی ونداربن رسیدیم بعد از وزن کردن بارها آنها را برای حمل به قرارگاه سپردیم و به پخت و پز غذا مشغول شدیم قرارگاه مملو از کوهنوردانی بود که برای گذراندن دوره مربی گری در آنجا به مدت یک هفته ای بود که اقامت داشتند که این امر موجب شد بسیاری از دوستان قدیمی را از نزدیک زیارت کنیم و ساعت حدود 11 بود که برای خوابیدن آماده شدیم.

جمعه 12 مرداد 97

ساعت 7 صبح بیدار شدیم و بعد از صرف صبحانه ای مختصر به سمت سرچال و سپس علمچال حرکت کردیم بعد از حدود 4 ساعت کوهپیمایی به پناهگاه سرچال رسیدیم و با نوشیدن آب و کمی استراحت، جانی دوباره گرفتیم. ساعت 2:30 بعد از ظهر بود که به علمچال رسیدیم و چادرها را در کنار پناهگاهی که سالیان زیادی است ویران شده برپا کردیم. برنامه این بود که فردا قسمتی از وسایل را به پای دیواره حمل کنیم و طنابهای ثابتی که از سال گذشته مانده را جمع آوری و از قسمتهای سالم آنها برای عبور خودمان در روزهای دیگر و سایر تیم های صعود کننده امسال استفاده کنیم، ساعت 10 شب بعد از صرف شام به کیسه خواب هایمان خزیدیم که فردا کار خود را بر روی دیواره شروع کنیم.

شنبه 13 مرداد 97

صبح ساعت 7 بیدار شدیم و پس از صرف صبحانه ای مختصر بخشی از لوازم فنی پرتالج و طناب های صعود را برداشتیم و به سمت گل سنگ ها راه افتادیم طناب هایی بر روی گل سنگ ها بود که بسیار مستعمل و قدیمی بود به غیر از طنابی زرد رنگ که سمت راست گل سنگ ها وجود داشت ولی به زیر برف رفته بود با احتیاط پژمان، نفر اول صعود به اولین رول رسید که حدود 35 متر با لبه شکاف برفی فاصله داشت، پرتالج و بخشی از بارها را بالا کشید و من هم کنار بار شروع به صعود کردم تا اگر جایی گیر کرد آن را آزاد کنم با عبور از گل سنگ ها شیب کمتر می شود و بستر سنگی جای خود را به سنگ های ریزشی می دهد مسیر خود را به سمت راست کج کردیم و مستقیم به پای جای مورد نظر که قرار بود در آن قسمت کار کنیم رفتیم.

ساعت از 11 گذشته بود که به زیر دیواره رسیدیم مسیری که قرار بود کار کنیم بسیار جدی تر از آنی به نظر می آمد که در تصاویر شناسایی کردیم مسیر پر از کلاهک های کوچک و بزرگ و در چند طول ابتدایی به همراه سنگ های ریزشی، کمی استراحت کردیم و وسایل را در ابتدای کار فیکس کردیم و در موقع فرود طناب های ثابت را سر و سامان دادیم و از قسمت های سالم طناب های قبلی استفاده کردیم تا مسیر ایمن تر در روزهای بعد پیمایش شود حدود ساعت 3 بعد از ظهر بود که هر دو به چادر برگشتیم و با صرف ناهار و نوشیدن آب به استراحت پرداختیم کار ما برای فردا شروع گشایش بود و بعد از آن فیکس کردن طناب ها و بالا کشی وسایلی که مجموع آنها حدود 66 کیلوگرم بود در ساعت 10 شب بعد از صرف شام خوابیدم تا فردا کمبود خواب نداشته باشیم.

 

 

یک شنبه 13 مرداد 97

امروز هم مانند روز قبل ساعت 7 بیدار شدیم و حدود 8:15 علمچال را به قصد گشایش و شروع کار ترک کردیم.

بعد از عبور از گلسنگها ساعت 9:40 به ابتدای کار رسیدیم. طول اول امکان صعود طبیعی را به ما می داد بی درنگ کفشهای سنگنوردی ام را به پا کردم و ابزارهای میانی را بر روی حمایل و هارنسم چیدم. حس و حال زیبایی همیشه موقع کارهای جدی و نو در من بوجود می آید. یکدیگر را در آغوش کشیدیم و نخستین گیره ها را با نوک انگشتانم حس کردم. یک کنج خفته ایی در ابتدای کار وجود داشت و که رخش به سمت راست و بعد از حدود 10 متری صعود به یک شکاف موازی می رسید و با عبور از این شکاف موازی که کنج بزرگتر که این بار رو به سمت چپ بود نمایان شد.

بعضی جاها را باید با احتیاط بیشتر صعود می کردم. زیرا در بستر این کنج سنگهای ریزشی زیادی وجود داشت. امکان ابزارگذاری مناسبی در این قسمت وجود داشت و با عبور از این کنج چندین قطعه سنگ بزرگ ریزشی رسیدم که در سمت چپ آنها تصمیم گرفتم کارگاهی ایجاد کنم با کوبیدن یک رول و کارگزاری یک فرند در زیر آن کارگاه مناسبی ایجاد شد در زیر پایم سنگ های رهای بسیار بود که موقع جابجایی باید بسیار دقت می کردم تا روی طنابها و پژمان نریزد. بعد از آنکه خود حمایت زدم شروع کردم با احتیاط زیر پایم را تمیز کردن؛ تا مبادا سنگی به پایین دست بریزد. هماهنگ با پژمان شروع به کشیدن بار کردم و پژمان بر روی طناب دیگر مشغول یومار زدن و جمع آوری میانی ها شد. ساعت اندکی از 12 گذشته بود که هر دو در کارگاه اول مسیر بودیم و مشغول بررسی ادامه کار.

 روبروی ما کتیبه ای وجود داشت که اندکی شیب آن منفی بود و با کمی تراورس به راست می شد این کتیبه را دور زد. و در این تراورس چندین تن سنگ بزرگ و کاملا رها وجود داشت پژمان گزینه دوم را انتخاب کرد و مشغول گشایش طول دوم شد.

طول دو:

با یک تراورس پر ریسک شروع می شد. با عبور از لبه سنگ سمت راست به یک شیب خفته می رسید که چندین میخ در این طول باعث تعجب هر دوی ما شد. که این میخ ها با فواصل زیاد در بالا دست ما ادامه داشت. در این قسمت از دیواره قرار نبود مسیری وجود داشته باشد حتی نشنیده بودیم که تا حال بر روی این قسمت از دیواره مسیری باز شده باشد. به هر حال نیت ما کار بر روی این قسمت از دیواره بود و همچنان مصر به ادامه کار بودیم پژمان بعد از حدود 18 متر صعود طبیعی به علت ریزشی شدن بافت دیواره و البته زیاد شدن شیب که دیگر کامل منفی شده بود از من درخواست ابزارهای صعود مصنوعی را کرد که با طناب رابط این ابزارها را بالا کشید. بعد از صعود حدودا 5 متر بصورت مصنوعی ناگهان فریاد سنگ ... سنگ شنیدم. و تکه ای نسبتا بزرگ به سمت چپ من فرود آمد. تکه دوم که پژمان با فشار زیاد آن را نگه داشته بود ناگهان رها شد فقط توانستم کمی خود را به سمت چپ مایل کنم و سنگ دقیقا جایی که بودم اصابت کرد ترس زیادی سرتا پایم را فرا گرفت و برای لحظه ایی سکوت سنگینی حاکم شد.

 یاد اولین لحظه ایی که به این کارگاه رسیدم افتادم که به هیچ عنوان از بودن در این فضا که اطرافم مملو از سنگهای ریزشی بود حس خوبی نداشتم. و به همین علت یک تسمه 60 سانتی به دیزی چین خود حمایتم اضافه کردم تا در صورت ریزشی از بالا بتوانم مانور بیشتری داشته باشم و دقیقا همین خود حمایت بلندی که درست کردم از وقوع یک حادثه دیگر جلوگیری کرد.

سریعا بعد از اینکه کمی به حال خود برگشتم طنابها را چک کردم که مبادا ریزش آنها را زده دار کرده باشد که خوشبختانه تمامی سه رشته طنابی که داشتیم سالم و بدون آسیب بود پژمان کار گشایش را از سر گرفت و با کار گذاری چند ابزار و کوبیدن دو رول توانست به محل مناسبی برای برپایی کارگاه دوم برسد. کارگاه در حالت نیمه راحتی وجود داشت و چندین طنابچه کهنه و پوسیده که در امتداد میخ های کهنه وجود داشت در آنجا به چشم می خورد. پژمان با کوبیدن یک رول و کارگذاری دو ابزار کارگاه مطمئنی بوجود آورد و مشغول کشیدن بار شد و من هم بر روی طناب دیگر مشغول صعود ته طناب و جمع آوری میانی ها شدم. ساعت حدودا 4 بود و کار امروز ما بعد از مرتب کردن لوازم برای روز بعد و همچنین فیکس کردن بارها و پرتالج تمام شده بود. برنامه ما این بود که طنابهای صعودمان را فیکس کنیم و بر روی آن فرود برویم و شب را در علمچال سپری کنیم و فردا را کامل استراحت کنیم حدود ساعت 6:30 به علمچال رسیدیم و بعد از صرف سوپ و شامی مقوی مختصر به داخل کیسه خواب ها رفتیم.

 

دوشنبه 14 مرداد 97

امروز را کلا به استراحت و تغذیه مناسب پرداختیم زیرا قرار بود فردا که بر روی دیواره برویم دیگر تا پایان کار پایین نیایم.

هر از گاهی به دیواره خیره می شدیم و به بار و پرتالجی که نقطه ای سفید رنگ در دل این دیواره بود نگاه می کردیم و به ادامه کاری که ما را فرا می خواند. نزدیک غروب بود که هوا تعییر کرد تگرگ شروع به بارش کرد، باد شدیدی توامان می وزید و ما داخل چادر مبحوس بودیم و نگران ادامه کار بودیم. هوا کم کم رو به بهبود و تاریکی رفت و ما هم پس از صرف شام ساعت را برای 6 صبح فردا زنگ گذاشتیم.

سه شنبه 15 مرداد 97

صبح ساعت 6 بیدار شدیم و بعد از صرف صبحانه دو کوله پشتی که شامل کیسه خواب و زیر انداز و آب و غذا بود بر پشت خود انداختیم معلوم نبود چند روز دیگر دوباره به چادر باز خواهیم گشت تخمین ما برای 3 الی 4 روز دیگر بود و برای این تعداد روز مواد عذایی و آب برداشتیم. بعد از عبور از گلسنگها و به پای مسیر رسیدن تک به تک بر روی طنابی که پریروز فیکس کرده بودیم سوار شدیم ساعت حدودا 10 بود که هر دو در کارگاه دوم مسیر بودیم و طناب هایی را که فیکس شده را برای صعود جمع آوری کردیم.

طول سوم :

با شکافی نازک شروع می شد که در یک کنج منفی قرار داشت و با کوبیدن یک میخ ناودانی از این شیب منفی عبور کردم و دیدم به ادامه‎ی طول باز شد که یک رگه مشکی رنگ کاملا ریزشی در سمت راستم بود و یک فیس کاملا صیقلی روبرویم بود. کار  را بر روی فیس با زدن چند سر مته و هوک آغاز کردم. کمی بالاتر یک شکاف نازکی روبریم نمایان شد. و با استفاده از آن کمی کار مصنوعی را سرعت دادم بعد از حدود 24 متر صعود به شیبی خفته رسیدیم که در کنج راست آن حدود 50 میخ کهنه و بسیار قدیمی آویزان بود که حاکی از قدمت چند ده ساله این مسیر بود که تا اینجا کار کرده بودند.

با عبور از کنار این کارگاه قدیمی حدود 5 متر بالاتر مکان مکان مناسبی برای برپایی کارگاه بود مسیر به قدری دشوار و پیچیده بود که امکان گشایش طول های بلند را تا به اینجا نداده بود با کوبیدن یک رول و میخ، کارگاهی بنا کردم ساعت حدود 1 بود و هوا بشدت سرد شده بود آسمان کاملا ابری و کم کمی باران و تگرگ داشت شروع می شد مشغول بالاکشی بارها شدم که رعد برق گوش خراشی به گوشم رسید ناگهان تگرگ بسیار شدیدی شروع به باریدن کرد مکانی که کارگاه وجود داشت به علت بودن در زیر یک فیس منفی خشک بود ولی پژمان که مشغول جمع آوری میانی های روی مسیر بود کاملا خیس شده بود بعد از اینکه پژمان به من رسید هوا بسیار خراب تر و بارش کاملا بی درنگ و شدید شده بود.

تصمیم به برپایی پرتالج گرفتیم ساعت حدود 2 بعدازظهر بود با مشقت فراوان پرتالج را نصب کردیم و تقریبا تمامی وسایل هامان خیس شده بود مکانی که پرتالج را نصب کردیم خیلی برای این کار مناسب نبود ولی چاره دیگری جز این کار نداشتیم حدود 50 متر بالای سرمان کلاهگ بزرگی وجود داشت و تمامی آبهای آن قسمت از دیواره که بعد از بارش شدید به راه افتاده بود از لبه آن کلاهگ به روی پرتالج ما می ریخت ریتم حاصل از کوبش قطره های آب بر روی پوش پرتالج گاهی تند و گاهی کند که بسیار آزار دهنده بود واقعا شرایط دشواری برای ما رقم خورده بود به علت هوای خراب کار نیمه رها شده بود، تمامی وسایل از جمله کیسه خواب پوشاک و پرتالج خیس بود و ما مجبور بودیم بیش از 15 ساعت این شرایط را تحمل کنیم تا آفتاب فردا صبح اندکی جان تازه به ما ببخشد. کمی خود را مشعول به گوش کردن آهنگ و مطالعه کتابی که به همراه داشتیم کردیم تا متوجه گذر زمان نشویم ساعت حدودا 10 بود که هر دو بدون سر و صدا و حتی کلامی با یکدیگر به یک چیز فکر می کردیم.... فرود..... اما گذر زمان به کندی ما را به ساعت 4 صبح رساند و دیگر دست و پای ما در بودن در محیطی مرطوب و سرد آن هم در ارتفاع 4300 متری بی حس شده بود به فکر این افتادیم که دو بطری آب جوش درست کنیم و با خودمان به داخل کیسه خواب ببریم تا کمی شرایط قابل تحمل تر شود، اینکار را با جت بویل انجام دادیم و نفری یک و نیم لیتر آب گرم به داخل کیسه خوابهایمان بردیم که توانستیم حدود یکی دو ساعتی خواب آسوده داشته باشیم.

 

چهارشنبه 16 مرداد 97

ساعت 6:45 دقیقه از تابش گرم خورشید به چادر پرتالج فضای داخل کمی گرم شد این حرارت شور دوباره‎ای در ما به وجود آورد زیپ های چادر را باز کردیم و کیسه خواب ها و پوشاک خیسمان را بر روی آن پهن کردیم تا خشک شود خود را بر روی گشایش طول چهارم آماده کردیم در این طول چند میخ قدیمی تا حدود 10 متر بالای سر ما وجود داشت و بالاتر از آن دیگر هیچ چیزی وجود نداشت و مشخص بود که تیمی که چندین سال قبل بر روی این مسیر به قصد گشایش فعالیت داشتند در این قسمت از دیواره متوقف شده بودند پژمان طول چهارم را آماده شد تا گشایش کند این طول یک کتیبه با شیب منفی بود که در بعضی نقاط امکان کوبیدن میخ یا کارگذاری ابزارهای ریز را به او می داد در نهایت بعد از حدود سه ساعت به زیر کلاهگ بزرگی رسید که دیشب از نوک آن حجم آب زیادی همانند آبشار بر روی پرتالج ما سرازیر می شد  با کوبیدن دو رول کارگاه مناسبی برپا کرد و من هم کنار بار مشعول جمع آوری میانی ها و هدایت بار بودم. محل کارگاه در یک کنج بود که دو کلاهگ بزرگ در سمت چپ و راست ما وجود داشت. پرتالج را در این کارگاه برپا کردیم و مشغول سازماندهی بارها شدیم.

 ساعت حدود 12:15 بود که آماده شدم تا طول پنجم را شروع کنم. در ابتدای این طول کتیبه‎ای منفی همانند طول قبل وجود داشت که کمی مایل به سمت راست بود و این کتیبه امکان کارگذاری چند ابزار مطمئن را به من داد. بعد از عبور از آن یک کنج حدودا 40 متری با شیبی کمی خفته وجود داشت که در دل این کنج شکافی نازک امکان ابزارگذاری در آن بود در ابتدای کنج بودم که متوجه شدم چندین قطره آب به صورتم برخورد کرد. کمی به آسمان نگاه کردم هوا دقیقا همانند دیروز همین موقع بود. بعد از مشورت با پژمان تصمیم گرفتم بر روی دو میانی آخر خود فرود رفته و به داخل پرتالج برویم تا همانند دیروز فعالیت در هوای خراب را مجبور نشویم تجربه کنیم.

 بعد از فرود و رسیدن به پرتالج چنان رعد و برقی و طوفانی شد که انگار نه انگار در دل تابستان هستیم. حس غریبی توام از ناراحتی و خوشحالی داشتیم خوشحال بودیم چون با تصمیم گیری درست مبنی بر متوقف کردن کار در موقع مناسب از خیس شدن پوشاک و ابزار جلوگیری کرده بودیم و ناراحت از اینکه دوباره همانند دیروز فقط با گشایش یک طول باید ساعت های زیادی را در پرتالج بگذرانیم. ساعت حدود 2 بعدظهر بود و جای ما در زیر یک کلاهگ بزرگ بود که از نوک آن همانند آبشار آب به پایین دست می ریخت این روند تا ساعت 8 شب ادامه داشت و تنها سرگرمی ما مطالعه و آهنگ گوش کردن بود و هر از گاهی زیپ پوش پرتالج را باز می کردیم و از داخل به قلل اطراف خیره می شدیم. به ریزشهای که بی امان از سمت شاخک به پایین می ریخت و به چادرهایی که در کف علمچال کم کم در تاریکی محو و چراغها کم کم روشن می شدند.

 ساعت حدود 9 بود که خود را با نودلیت سیر کردیم و به داخل کیسه خواب رفتیم. کار فردا را هر از گاهی در ذهنمان مرور می کردیم مرحله به مرحله و خود را برای روبه رویی با هر چیزی که امکان مواجهه با آن را داشتیم آماده می کردیم. برخلاف دیشب خواب راحت تری داشتیم و صبح ساعت 6 هر دویمان از خواب بیدار شدیم و از پرتوی خورشید که به ما می تابید انرژی مضاعفی برای ادامه کار می گرفتیم.

پنجشنبه 17 مرداد 97

ساعت 6:30 هارنس ها را پوشیدیم و پژمان مشعول حمایت من شد با کمی دشواری تا جایی که دیروز گشایش کرده بودیم رسیدیم کنجی بسیار طولانی در پیش رویم داشتم و خودم را برای ساعات متمادی کار کردن از قبل آماده کرده بودم. خوشبختانه می شد گفت این طول اولین طولی بود به نسبت طولهای قبل از لحاظ ابزارگذاری امکان بهتری را داشت ولی فقط در متراژ انتهایی آن از آخرین میانی مطمئن خود مجبور شدم حدودا 12 متر فاصله بگیرم که همین تیکه باعث شد کمی درجه این قسمت از سایر طولها بیشتر بشود. در انتها بر روی یک کتیبه صیقلی و کمی خفته مجبور به تراورس شدم تا در متراژ انتهایی طناب به طول 8 مسیر همدانی ها برسم. با تمام شدن طناب از دو رول از میانی های این طول مسیر همدانی ها کارگاهی گرفتم پژمان مشغول جمع آوری کارگاه پایی شد. طول پنجم مسیر به اتمام رسیده بود و به علت مورب بودن این طول جمع آوری ابزارهای میانی و کشیدن بار از این طول کاری بسیار دشوار بود.

در آخر ساعت 11  هر دو در این کارگاه بودیم. پرتالج را که به صورت باز به بالا کشیدیم و در کارگاه نصب کردیم و تصمیمان بر این شد که هر قدر امروز کار کردیم طناب ها را فیکس کنیم و به همین جا برگردیم. پیش رویمان کتیبه‎ای صاف خودنمایی می کرد که می توانستیم با زدن سر مته و هوک از آن عبور کنیم. انجام این کار از لحاظ فنی پیچیدگی خاصی ندارد و به نظر من این نوع گشایش و عبور صرفا باید آخرین گزینه موجود باشد شاید در بعضی از نقاط گشایش دشوار برای عبور از کتیبه و رسیدن به شکافی از این نوع صعود مصنوعی استفاده شود. ولی حتی پژمان هم عقیده داشت صرفا دریل کاری و سر مته، هوک و رول نبرد نا برابری با دیواره می تواند باشد. تصمیم مهمی باید می گرفتیم که در نتیجه آن این شد که این طول را از طول هشتم مسیر همدانی‎ها صعود کنیم به دو دلیل که هم حریم مسیری قدیمی که نسل گذشته بر روی آن فعالیت داشته‎اند حفظ شود که به اعتقاد اینجانب این مسیرها همانند میراثی به ماست و ما این مسیر ها را باید با کمترین آثار حتی در اطراف آنها به نسل بعدی تحویل دهیم و دلیل دوم اینکه هدف ما از این برنامه در وهله اول فعالیت مداوم و چند روزه بر روی دیواره بوده که بتوانیم خودمان را محک بزنیم و در مرحله دوم هدفمان گشایش مسیری نو آن هم با متد جدید.

 در هر صورت نتیجه‎ای که با همفکری حاصل شد این بود بعد از عبور از این طول در صورت امکان راهی برای ادامه گشایش پیدا کنیم زیرا تراکم مسیرها در قسمت انتهایی دیواره و سمت چپ قیف زیاد است تا حتی الامکان وارد مسیر دیگری نشویم و یا مسیر دیگری را قطع نکنیم. پژمان طول ششم را مشترک با طول هشتم و نهم همدانی ها را استارت زد. طولی کاملا رولکوبی که امکان صعود طبیعی در قسمت ابتدایی آن وجود داشت و قسمت دوم آن کتیبه ایی کاملا صاف با رولهای ممتد بود.

بعد از 50 متر صعود به تراورس فرانسوی ها رسید و من هم با یومار زدن و جمع آوری میانی ها به پیش او رسیدم. دو گزینه پیش رو داشتیم برای ادامه گشایش. گزینه اول گشایش مستقیم که بعد از عبور از یک کتیبه خفته که طبیعی می شد آن را صعود کرد. به ابتدای کنجی کاملا عمود و در بعضی نقاط با شیب منفی همراه بود و دومین گزینه که تراورس به چپ بود و موازی مسیر شکوه از شکافی باریک که ما را به بالای کلاهک ابرو می رساند. چون نوبت پژمان بود که گشایش را ادامه دهد. انتخاب با او بود و پژمان هم مسیر سمت راست و مستقیم را انتخاب کرد. خستگی کار در روزهای پیشین و تغذیه نامناسب کم کم در ما نمود پیدا کرده بود با عبور از کتیبه خفته و رسیدن به پای کنح تصمیم گرفتیم کار را در ساعت 3:15 بعدظهر متوقف کنیم و گشایش کنج را به فردا صبح موکول کنیم با کوبیدن دو رول در ابتدای طول هشتم مسیر سرطناب را فیکس کردیم و تک تک شروع به فرود به سمت پرتالج شدیم که حکم هتلی را برای ما در دیواره داشت.

 ساعت حدود 4 بود که به داخل پرتالج رفتیم و با سوپی گرم که دستپخت پژمان بود از خود پذیرایی کردیم سومین شبی بود که در دل کار بودیم و همین خود بسیار برایمان جذاب بود اینکه توانسته بودیم ولو با سرعت کم به علت کار دشواری که پشت سر گذاشته بودیم 3 روز بی وقفه کار کنیم خود موفقیتی بزرگ به حساب می آمد که توانسته بودیم فراتر از مرزهای توانمان پیش برویم آسوده خاطر خوابیدم و خواب بسیار عمیقی را از سر خستگی در این ارتفاع تجربه کردیم.

 

جمعه 18 مرداد 97

صبح ساعت 6:30 از خواب بیدار شدیم و با پوشیدن هارنس ها از روی طناب که دیروز عصر فیکس کرده بودیم مشغول صعود شدیم و در ساعت 7:45 هر دو در ابتدای طول هشتم مسیر بودیم پژمان سریع آماده شد و با کوبیدن یک میخ اولین میانی این طول بسیار دشوار را نصب کرد. این طول با ترک بسیار ریزی شروع می شد . رفته رفته شیب آن اضافه می شد و در بعضی نقاط امکان جایگذاری ابزارهای مینیاتوری داشت. برودت هوا  امروز بسیار آزاد دهنده شده بود و بادی که می وزید سرما را دو چندان می کرد که پژمان مجبور شد در نیمه های طول یک لایه به لباس خود اضافه کند در نهایت با عبور از این کنج دشوار به محل مناسبی برای ایجاد کارگاه رسید و با کوبیدن دو رول کارگاه مطمئنی نصب کرد بعد از فیکس کردن طناب ها بر روی یک از آنها صعود کردم و با جمع آوری میانی ها پیش پژمان رسیدم قسمتی که برای ادامه مسیر خوانده بودیم دارای میخ های قدیمی بود و متوجه شدیم جایی که قرار داریم ما بین همدانی های 67 و 68 است.

 وسایل اضافی را در همان کارگاه گذاشتیم و با تعدادی کوئیک دراو و تعدادی ابزار محدود مسیر سمت چپی را که کنجی خفته و میخ کوبی شده بود را صعود کردیم بعد از حدود 40 متر صعود دقیقا در ابتدای ریزشی های بودین ولی می بایست به خاطر تجهیزاتی که بر روی دیواره داشتیم شامل وسایل گشایش در طول پایین و همچنین پرتالج و کیسه بارها راه فرود از دیواره را در پیش می گرفتیم. ساعت حدود 12:30 بود بعد از دو مرحله فرود به تراورس فرانسه رسیدیم و از آنجا یک فرود 15 متری و 50 متری به ترتیب پشت سر گذاشتیم تا به پرتالج برسیم مشغول جمع آوری بارها و وسایل شدیم که شامل یک کیسه بار 60 لیتری و پرتالج شد که حدودا 50 کیلو وزن داشت دو گزینه برای فرود از آن قسمت داشتیم، فرود از روی مسیر خودمان که حُسن آن شناخت عوارض دیواره و مسیر فرود بود ولی ضعف بزرگی که داشت و همین ما را از فرود رفتن از این مسیر منصرف می کرد عدم وجود کارگاه مناسب برای فرود و مورب بودن طول پنج بود به ناچار از روی مسیر همدانی ها فرود ریختیم حُسن این انتخاب وجود رول های فراوان و متر به متر در این مسیر بود که حتی امکان فرود مورب را هم به ما می داد من نفر اول فرود رفتم و پژمان بار را با دقت کنار دست من پایین می داد و هر جا که امکان خارج شدن از مسیر بود از رول های میانی می گرفتیم و طناب فرود خودم و بار را داخل میانی ها می انداختم به همین صورت در کمال هماهنگی در ساعت 7 بعدظهر بعد از عبور از 10 مرحله فرود 6 مرحله از آن با بار حدودا 50 کیلوگرمی بود هر دو در صحت و سلامت به پای دیواره رسیدیم. حس زیبایی بود که بعد از چهار روز پایمان به زمین سفت برخورد می کرد و امکان قدم زدن برای ما بوجود آمده بود بار ها را دو قسمت کردیم و هر کدام بخشی از آن را به دوش انداختیم با عبور از گل سنگ ها دوستانی که به استقبال ما آمده بودند را به آغوش کشیدیم حس بسیار وصف ناپذیری بود هر چند قدمی که برمی گشتیم به دیواره خیره می شدیم  بی اختیار لبخندی از سر رضایت نثار یکدیگر می کردیم.

قبل از تاریکی هوا به چادرها رسیدیم به همراه دوستانی که در علمچال جشن مختصری را دور هم گرفتیم.

 در آخر جا دارد از تمامی دوستانی که وجودشان باعث شد انگیزه‎ای دو چندان برای کار پیدا کنیم و همه جوره و بی دریغ ما را یاری کردند سپاس و قدردانی کنیم مسیر فوق را به نام "مادر" گشایش کردیم، که همواره حمایت گرمشان برای پیشرفت و پای نهادن در این محیط ها بوده اند.

گشایش کنندگان: فرشاد میجوجی و پژمان زعفری

عکس ها: فرشاد میجوجی و پژمان زعفری

گزارش: فرشاد میجوجی

تصاویر دیگری از این برنامه

 

 

 

 

کروکی مسیر

 

 

Related Articles

گفتگوها